رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

شانه های پدر


بیا به آرامش دوران کودکی


زمانی که بالاترین نقطه ى زمین،

شانه های پدر بود …

دختر که باشی..


دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی

میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ

آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی

میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی

کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته


زندگی


زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،

زندگی چرخش این عقربه هاست،

زندگی مثل زمان درگذر است،

زندگی راز دل مادر من.

زندگی پینه ی دست پدر است..


می‌دونی ”بهشت“ کجاست؟


می‌دونی ”بهشت“ کجاست؟
یه فضـای چند وجب در چند وجب

بین بازوهای کسی که

بدون هیچ ادعایی به تو می گوید:

فــــــــــرزندم

روز پدر


پیشانی حاجی شهر پینه بسته

دستان پدرم نیز همینطور!

بزرگتر که شدم تازه فهمیدم پدرم با دستانش نماز می خواند!

به سلامتی همه پدرها . . .


آه عمیق..


میـدانی...

...

گـاهی سـنگــدل تـریـن آدم دُنیـا هـم که بـاشی،

یـک آن یـاد کـسی روی قـفـسه سیـنه ات ســنگــینی میکــنــد

آنوقــت به طــور کـاملا غریزی،

نـفــس عمیـقی میکــِشی تـا ســَنگ کـــوب نـَکـُنی..!



عشق


خوب من …

سیب را چیدم

تـا ببینی تو را میخواهم ،

نه بهشت را . . .

مادر یعنی...


مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری


مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی


مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !


مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری


به پای بالیدن تو چروک شد !


مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که


نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !


مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .


سلام فاحشه

سلام فاحشه

تعجب کردی....!؟

می دانم در کسوت مردان آبرومند،اندیشیدن به تو رسم،

و

گفتن از تو ننگ است..!

اما می خواهم برایت بنویسم..

شنیده ام تن می فروشی،برای لقمه ای نان!

چه گناه کبیره ای..؟

می دانم که می دانی همه تو را پلید می دانند،

من هم مانند همه ام..

راستی!

از خودت پرسیده ای چرا اگر در سرزمین من وتو،


ادامه مطلب ...

آهای مرد با توام..

ای مرد

ای مرد،ای عقل کامل

من به جرم احساسم به چشمت ناقص العقل آمدم..

در حیرتم..

در حیرتم چگونه از دامان ناقص العقلی از جنس من

عاقلی چون تو برخاسته!!!؟؟؟

تعجب می کنم،ای قدرت و جنس به ظاهر برتر..

تمام ابهت تو محتاج احساس من است.

وشک می کنم به مهر پدری تو!

 آنجا که جگر گوشه ات را به ناقص العقلی چون من 

سپردی..

و تو ای مرد،

همسرم،برادرم

تویی که مرا همراه خود می دانی،

احساس پاکم تا ابد برای توست.