رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

خوشبختی

مادر یعنی آرامش

پدر یعنی آسایش

خدایا این دوتارو از هیچ کس نگیر.

"آمین"

مهر پاییزی

نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

و نه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نمی آید؛

پاییز مهری داشت که،

بر دل هر خیابان می نشست..


قرآن


آلبرت انیشتین:

قرآن کتاب جبر یا هندسه نیست؛

مجموعه ای از قوانین است که بشررابه راه صحیح،

راهی که بزرگ ترین فلاسفه و دانشمندان دنیا ازتعریف

و تعیین آن عاجزند،هدایت می کند.


کورتاژ

تو به زبان دری می نویسی

من به زبان مادری

(لات های جهان اما،به زبان لاتین!)

با این حساب،

چرا ما،جهانی نمی شویم نمی دانم؟!

یا بلیط هواپیما گران است

یا کارت اینترنت!

وشاید هم،عیب از بچه های ماست

که شش ماهه سقط می کنند!

"اکبر اکسیر"

بعثت

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را،

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی،

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم،نوش جان کنیم

زنده یاد حسین پناهی

رنگ

هیچ وقت،

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد!

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه ی سیبی،

که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند...

"زنده یاد حسین پناهی"



شده بعضی وقتا دیگه دوستش نداشته باشی؟

شده بعضی وقتا دیگه دوستش نداشته باشی؟

به خودت میگی ؛

اصلا واسه چی دوستش دارم؟

مگه کیه؟

مگه واسم چیکار کرده؟

مگه چی داره که از همه بهتر باشه؟

اصلا من که از اون بهترم..


بعد به خودت می خندی که اصلا واسه چی،

این قدر خودت رو اذیت کردی؟



یهو یه چیزی یادت می یاد..

یه چیز خیلی کوچیک..

یه خاطره..

یه حرف..

یه لبخند..

یه نگاه..

وبعد..

همین..

همین کافیه تا به خودت بیای و

مطمین بشی که نمی تونی فراموشش کنی.

دردم می آید...

من زنم...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست

که شخصیتم باشد..


من زنم..

به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو..

درد آور است که من آزاد نباشم،تا تو به گناه نیفتی..

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از

ادامه مطلب ...

برف

"برف"

شعر "سپید" خداوند است!

هرچه "سنگین" هم باشد،

"وزنی" ندارد!

سروده ای که می سراند!

و برکت

"تیر" می کشد

در قلب "بهمن"...!

جواد نوروزی


دختری که نخواهد آمد

دخترم...

دنیای امروزی،

که جبرن ساکنش هستم،پر است از مردمانی با،

هوای نفس و جهل وظلم و بی حد ثروت اندوزی

تو را اینجا نمی فهمند اینان


کرده اندجور و جفا بسیار بر هم

بهر تنها تکه ای از نان


تورا هرگز نمی بینند بی شک،

"آنچه هستی آن"

 


و این وجدان

این وجدان...

مرا نهی می کند هر دم

نبندم نطفه ی جان عزیزت را


وگر تنها بمانی تا ابد در خاطرم در حد یک رویا

به از راهی

که می دانم نخواهند ساخت بهر نازنینت

ساکنان پست و منفور چنین دنیا...

"ایمان روشندل"