رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

زن، مخلوق زیبای خداوند جمیل

پاک و منزه است آن خدایی که جمال مطلق است

 و جلوه ای از جمال خویش را 

در خلقت زن به نمایش گذاشته است

 که زن ، در آئینه جمال و جلال”

 گاه می شود مریم مطهره ؛گاه می شود آسیه مؤمنه ؛

گاه می شود خدیجه کبری و گاه فاطمه زهرا صلوات الله علیهن 

که کوثر اعطایی حضرت حق به بهترین مخلوقاتش می باشد.


پدر

خودش خدا نیست..

اما،

در چشمانش خدا را می بینم..

"پدرم" را می گویم..

زن امانت است..


از بیانات زیبای شیخ دکتر عایض القرنی:

هنگامی که روح در تو دمیده می شود،در شکم

یک زن هستی..

هنگامی که گریه می کنی،در آغوش یک زن هستی..

هنگامی که عاشق میشوی،در قلب یک زن هستی..

"زن امانت است نه برای اهانت"

قصه خلقت

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:

نازنینم آدم،

با تو رازی دارم..!

اندکی پیشتر آی..

آدم آرام و نجیب، آمد پیش..

زیر چشمی به خدا می نگریست..!

محو لبخند غم آلود خدا..

دلش انگار گریست.


نازنینم آدم!!

(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)

یاد من باش که بس تنهایم..


بغض آدم ترکید..

گونه هایش لرزید..

به خدا گفت:

من به اندازه ی گلهای بهشت....نه....

به اندازه ی عرش....نه....

من به اندازه ی تنهایی ات،ای هستی من،

دوستدارت هستم.


آدم،کوله اش را برداشت..

خسته و سخت قدم برمی داشت..

راهی ظلمت پرشور زمین....

زیر لب های خدا باز شنید:

 

نازنینم آدم

نه به اندازه ی تنهایی من..

نه به اندازه ی عرش..

نه به اندازه ی گلهای بهشت..

"که به اندازه ی یک دانه گندم،تو فقط یادم باش"

مرا بخوان به سویت..


گفتم از زشتی گفتار بدم ،گفت: "بیا"

از سیه کاری رفتار بدم،گفت:"بیا"

گفتم از غفلت دل،از هوسم،از نفسم

صاحب آن همه کردار بدم،گفت:"بیا"

گفتم از سرکشیم،سینه سپر،داد زدم

نیستم خسته دل از کار بدم،گفت:"بیا"

گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم

دایما در پی پندار بدم،گفت:"بیا"

گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره

غوطه ور مانده در افکار بدم،گفت:"بیا"

گفتم ای چشمه ی خوبی سحری چشم گشا

نگر اعمال شرربار  بدم،گفت:"بیا"

گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند

گفته بودی که خدریدار بدم،گفت:"بیا"

گفتم آیینه شیطان شده بودم عمری

خسته از دست همین یار بودم،گفت:"بیا"

گفتم خدا زدست دل من رنجیده

من همان عبد گنه کار بدم،گفت:"بیا"

میهمان خدا

خدایا..

گفتم دست خالی زشت است،مهمانی رفتن!!


دست پر آمده ام،

دستی پر از گناه..!!

چشمی پر از امید..!!


بمانم یا برگردم..؟؟