ناراحت نباش پدر..
همین "نان حلال"که در می آوری..
می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی،
که بعضی ها دارند..
این روزها نان حلال در آوردن،
عرضه می خواهد،
که تو داری پدرم..
دستت را می بوسم
که نان حلال برسر سفره ی بابرکتت میبینم.
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی
میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی
میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی مثل زمان درگذر است،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است..
میدونی ”بهشت“ کجاست؟
یه فضـای چند وجب در چند وجب
بین بازوهای کسی که
بدون هیچ ادعایی به تو می گوید:
فــــــــــرزندم
پیشانی حاجی شهر پینه بسته
دستان پدرم نیز همینطور!
بزرگتر که شدم تازه فهمیدم پدرم با دستانش نماز می خواند!
به سلامتی همه پدرها . . .