مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری
به پای بالیدن تو چروک شد !
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که
نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم
الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر
میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را
همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این
حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند
بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
"قند " خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه "شور " می زند برای ما ؛
اشکهای مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش ..