رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

آهای مرد با توام..

ای مرد

ای مرد،ای عقل کامل

من به جرم احساسم به چشمت ناقص العقل آمدم..

در حیرتم..

در حیرتم چگونه از دامان ناقص العقلی از جنس من

عاقلی چون تو برخاسته!!!؟؟؟

تعجب می کنم،ای قدرت و جنس به ظاهر برتر..

تمام ابهت تو محتاج احساس من است.

وشک می کنم به مهر پدری تو!

 آنجا که جگر گوشه ات را به ناقص العقلی چون من 

سپردی..

و تو ای مرد،

همسرم،برادرم

تویی که مرا همراه خود می دانی،

احساس پاکم تا ابد برای توست.

بگذار هرگز ندانی

چقدر دلم می سوزد برای فریادی که هرگز از گلویم رخت بر نبست

و من حتی جان آن نداشتم که به سوگش‌ بنشینم..

برای بغضی که نه از نگاه تو،بلکه از طعم تلخ یک تصنیف شکست.

جایی از زمان،در یک ناآگاهی مطلق همه چیز خاطره میشود!

آن باران

آن کتاب

آن مجادله کوتاه

و آن خنده ها..

که تا آمدیم از ته دل به بودن یا نبودنشان شک کنیم؛

گذشته بود..

عاشقانه

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم..

گاهی باید بغضت را بخوری،اشکت را تف کنی،که مبادا

دل کسی بلرزد.

حتی در تنهایی خودت،حق اشک ریختن نداری...

چرا که قرمزی چشمانت دل می شکند!

جرأت

ڪـــــــاشـ ــ آבما یِڪــَـ ــــمـ جُراتـــــ בاشتَنـ گوشے


رو بَر مے בاشتَن و زَنگـ مے زَבن


و


مے گُفتــَــ ــــن:


ببین בلَم واسَــــ ـــتـ تَنگـ شُدهـ


واسِهـ هیچـ چــــ ــیزهـ בیگه اے


هَمـ زَنگـ نزבمـ...!

احساس

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی 

دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم

 درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی

 گوش خواهم داد بی هیچ سخنی

 در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی 

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی 

اینگونه شاید احساسم نمیرد...

بدرقه...

می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد
بهت چی گفت؟
گفت:
جایی که میری مردمی داره که تو رو می شکنند
نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم،تو تنها نیستی...
تو کوله بارت عشق  میذارم که بگذری
قلب  میذارم که جا بدی
اشک میدم که همراهیت کنه
و مرگ که بدونی برمی گردی پیش خودم.
"احمد شاملو"

عاشقانه


ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم..

ببین

خوابم نمی آید،

بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

من زن خلق شدم


 من زن خلق شدم

 نه برای در حسرت یک بوسه ماندن، برای خلق بوسه ای از

 جنس

 آرامش

 من زن خلق نشدم که همخواب آدم های بی خواب شوم

 زن شدم که برای خواب کسی رؤیا شوم 

من زن نشدم که در تنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم 

زن شدم تا آغوشی در تنهایی عشقم باشم" به افتخار تو و من".....

و من زن شدم ، تحملی پایدار، یک دنیااز سیبی گفت که من چیدم 

ولی هیچکس نگفت نشان عشق سیب سرخی شدکه من به آدم دادم....

اری من زنم........


من زنم......


بی هیچ آلایشی بی هیچ آرایشی او خواست که من زن باشم

که به دوش بکشم بار تو را که مردی ،وبه رویت نیاورم که 

از تو قوی ترم

من زنم..........

من ناقص العقلم با همین عقل ناقصم


از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ،اما تو عقلت کاملتر از من بود

من زنم .......

یاد گرفته ام عاشق بمانم وهمیشه متهم به هرزگی شوم


در حالی که تو بی انکه عاشقم باشی تظاهر کردی که با من میمانی

من زنم .......

کوه را حرکت میدهم

بدون اینکه کلمه ای از خستگی ودلسردی به زبان ارم

وتو همواره بی صدا سنگریزه هارا جابه جا میکنی چرا که تو

 نیرومندتری.

من زنم.........

وقت تولد نوزاد ،تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان،

سکوت وصبر در زمان خشم تو ،مال من

لذت های شبانه خوابهای شیرین و افتخارات مردانه مال تو

عادلانه است نه؟؟؟؟؟؟

من زنم.........

اری من زنم........

او خواست که من زن باشم ،

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد

عشق خواهم ورزید، به مردانگی ات خواهم بالید،

با تمام وجودم از تو دفاع خواهم کرد،پشتیبانت خواهم بود

وتو همچنان مرد بمان ...

این راز را که من مردترم به هیچ کس نخواهم گفت......

و همیشه این تویی که مقصری...!

زن که باشی می ترسی...

از کوچه های خلوت،از غروب های خلوت،از خیابان های بدون عابر...

باصدای موتور ها،دوچرخه ها..ترس های کوچکی داری...

به بزرگی همه بی عدالتی هایی که

به جرم زنانگی ات محکومت می کنند...

زیبایی ات زیر سلطه هوس می رود...

و همیشه این تویی که مقصری...!