رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

رنگین کمان بی رنگ

قرار است هوای هم را بی اجازه داشته باشیم

دردم می آید...

من زنم...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست

که شخصیتم باشد..


من زنم..

به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو..

درد آور است که من آزاد نباشم،تا تو به گناه نیفتی..

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از

تفکرم می آید..



دردم می آید ژست روشن فکری ات تنها برای

دختران غریبه است و به خواهر و مادرت که می رسی

قیصر می شوی..


دردم می آید وقتی در تخت خواب

با تمام عقیده هایم موافقی

و صبح ها با دنده دیگری از خواب بیدار می شوی و

تمام حرف هایت عوض می شود..


دردم می آید نمی فهمی تفکر فروشی

بدتر از تن فروشی است..

حیف که ناموس برای تو مهم تر است نه تفکر..

حیف که فاحشه مغزی بودن

بی اهمیت تر از فاحشه تنی است..



من محتاج درک شدن نیستم..


ولی..


دردم می آید خر فرض شوم..

دردم می آید که این قدر خوب سر وجدانت

کلاه می گذاری و هر بار که آزادی ام را

محدود می کنی،می گویی:

من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم که اصلا مسیؤل خرابی اش نبوده..


می دانی!!!

دلم از مادرهایمان می گیرد،

بدبخت هایی بودند که حتی می ترسیدند

فکر کنند،حقشان پایمال شده..


خیانت نمی کردند..نه برای این که از زندگی

راضی بودند..نه..!

خیانت هم شهامت می خواهد..

نسل تو همه چیز را از مادرهایمان گرفت و

جایش النگو داد..!


مادرم از خدا می ترسید..

از لقمه حرام می ترسید..

از همه چیز می ترسید....

توکه خوب می دانی،ترساندن بهترین

ابزار کنترل است..!

این را هم بخوانی،میگویی اغراق است..


ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد،

به جرم موهای بازش کتک می خورد

باز هم همین را می گویی..؟

ببینم آنجا هم به اندازه خانه غیرت داری..؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های

اطرافتان خرابند

و آنها هم که نیستند همه فامیل های خودتانند..

از این همه بی کسی،دردم می آید..

"زنده یاد سیمین دانشور"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد