"قند " خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه "شور " می زند برای ما ؛
اشکهای مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش ..
بر سنگ قبر من بنویسید
شیشه بود!
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود..
بر سنگ قبر من بنویسید
پاک بود!
چشمان او که دائما از اشک شسته بود..
نباید شیشه را با سنگ بازی داد
نباید مست را در حال مستی..دست قاضی داد!
نباید بی تفاوت چتر ماتم را..
به دست خیس باران داد!
کبوترها که جز پرواز..آزادی نمی خواهند!
نباید در حصار میله ها با دانه ی گندم..به او تعلیم
ماندن داد.
جالب است که انسان ها دو چشم دارند
ولی با "یک" چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر این که انسان ها "یک" چهره دارند
اما دورویی می کنند!
دوستان من مثل گندمند
یعنی یک دنیا برکت و نعمت.
نبودشان قحطی و گرسنگی است
و من چه خوشبختم که خوشه های طلایی گندم
در اطرافم موج میزند.
مهربانی تان را قدر میدانم و آن را
در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد.....
به عشق من به یاد من نمانی
که عشق و یاد من در هیچ کس نیست..
سراغ من از احساسی نگیری
بدان احساس من در هیچ کس نیست..
به چشمان کسی یادم نبینی
نگاه هیچ کس چشمان من نیست..
نگو لبخند او هم مثل من بود
که لبخندی که دیدی مال من نیست..
اگر جایی نوازش دیدی از عشق
بدان دستان من رویت چنین نیست..
به یاد من در آغوشی نمانی
وصال من در آغوش کسی نیست..
تو که احساس من را مزه کردی
برایت طعم من در هیچ کس نیست..
اگر اشکی برایم چکه کردی
ببین آنجا به جز من هیچ کس نیست..